سردبير نشريه امتداد، از انتشار شصت و پنجمين شماره ماهنامه «امتداد» پس از چهار ماه وقفه به همت مؤسسه «طلايهداران نور آفاق» خبر داد.
تاريخ مرا در محك امتحان قرار داده است. ميخواهد فداكاري مرا بسنجد. ميخواهد شجاعت مرا بيازمايد. اكنون پرچم خدايي به دست من سپرده شده است تا با طاغوتها بجنگم و مبارزه من فقط با شهادت و فدكاري امكانپذير است.
خدايا! تو را شكر ميكنم كه با فقر آشنايم كردي تا رنج گرسنگان را بفهمم و فشار دروني نيازمندان را درك كنم.
خدايا! هدايتم كن؛ زيرا ميدانم كه گمراهي چه بلاي خطرناكي است.
خدايا! هدايتم كن كه ظلم نكنم؛ زيرا ميدانم ظلم چه گناه نابخشودني است.
خدايا! نگذار دروغ بگويم؛ زيرا دروغ ظلم كثيفي است.
خدايا! محتاجم مكن كه تهمت به كسي بزنم؛ زيرا تهمت، خيانت ظالمانهاي است.
خدايا! ارشادم كن كه بيانصافي نكنم؛ زيرا كسي كه انصاف ندارد، شرف ندارد.
خدايا! راهنمايم باش تا حق كسي را ضايع نكنم كه بياحترامي به يك انسان، همانا كفر خداي بزرگ است.
خسته شدهام، پير شدهام، دلشكستهام. نااميدم، ديگر آرزويي ندارم و احساس ميكنم كه اين دنيا ديگر جاي من نيست. با همه وداع ميكنم و ميخواهم فقط با خداي خود تنها باشم.
شهيد دكترمصطفي چمران
امروز نمي دونم چرا دست و دلم به «گفت و شنود» نميره؟ سوژه كه اين روزها تا دلتون بخواد هست، اما امروز، مخصوصا بعد از صحبت هاي آقا و غبار غمي كه از پلشتي غارت 3هزار ميليارد تومني به چهره ايشان دويده و بر صداي هميشه ملكوتي آقا سايه انداخته بود، حيفم اومد اين چند خط رو ننويسم. آخه آقا، امام همه بسيجي هاست و با صحنه اي كه قراره از اون روزها نقل بشه، بيشتر از همه آشناست... امروز هم ، همه اونا پا به ركاب آقا ايستادن و...
طي چند روز اخير، بروبچه هاي بسيجي اين پيامك رو از طريق تلفن هاي همراه خود براي يكديگر مي فرستند. پيامكي كوتاه با معنا و مفهومي بلند. بخونيد؛
«گردان پشت ميدون مين رسيده و زمين گير شده بود. چند نفر رفتند معبر باز كنند. او هم رفت، 15 ساله بود. چند قدم كه رفت، برگشت. يعني ترسيده؟! خب! ترس هم داشت! او اما، پوتين هايش را به يكي از بچه ها داد و گفت؛ تازه از گردان گرفتم، حيفه! بيت الماله!... پابرهنه رفت!... راستي 3هزار ميليارد تومن چندتا پوتين ميشه؟!»
منبع: كيهان
امسال هم هفته دفاع مقدس با برنامه هاي خاص خودش آمد و به چشم برهم زدني رفت. هفته اي كه شهرداري در آن، ديوارها و معابر شهر را با تصاوير شهداء تزيين مي كند. ايستگاه هاي صلواتي توسط نواحي مختلف بسيج برپامي شود. كلي فيلم آرشيوي راجع به جنگ تحميلي در تلويزيون نمايش داده مي شود. دروديوار مدارس و دانشگاه(به خصوص واحد بسيج!) با چفيه و پلاك تزيين مي شود. همه ارگان ها و وزارت خانه ها؛پلاكارت هايي را جلوي در وروديشان نصب مي كنند و در آن ياد و خاطره شهداء را گرامي مي دارند و برخي هفته جنگ را تبريك مي گويند! هفته اي كه مثل هر سال، باتوده اي از سوالات و ابهامات آغاز مي شود. ابهاماتي كه گاه بي پاسخ مي ماند يا ...
در اين بين، سوال يكي از بچه هاي پيش دانشگاهي برايم خيلي جالب بود: چرا سالروز جنگي را كه باعث كشته شدن هزاران نفر و از بين رفتن ميلياردها ميليارد سرمايه بود؛ به ما تبريك مي گويند؟
سوال خيلي جالبي بود. سوالي كه سهم نسل جديد از نسل گذشته است.
گفتم: ما ايستادگي و مقاومت خودمان را تبريك مي گوييم؛ و لا جنگ؛ ويراني و نابودي است و هيچ كس از شروع آن خوشحال نمي شود؛ چه برسد به اينكه آن را تبريك بگويند!
دوباره پرسيد: پس چرا روز آخر جنگ را جشن نمي گيريم و آن را هفته دفاع مقدس نگذاشتيم؟
اين سوال از اولي هم جالب تر بود.
گفتم: به خاطر اين كه جنگ هيچ وقت تمام نشد. با تعجب به من نگاه كرد و پرسيد: يعني چي؟ ما قطع نامه 598 را قبول كرديم و جنگ بالاخره با وساطت سازمان ملل تمام شد. من خودم اينو خوندم.
درست مي گفت. اين چيزي بودكه در خيلي از جرايد نوشته شده بود؛ ولي آيا اين همه داستان بود؟ سرم راپايين انداختم و گفتم: تو خيلي مطالعه داري؛ اما به من بگو مي دوني عمليات مرصاد؛ مال چه تاريخيه؟ بدون معطلي گفت: تير ماه 67. بعد انگار كه نكته مهمي راكشف كرده باشد گفت: خوب؛ قبول؛ اونا بعداز اين كه ما قطع نامه را قبول كرديم؛ باز هم به ما حمله كردند؛ ولي بالاخره جنگ بعد از مرصاد تموم شد ديگه؟ نه؟
گفتم: به نظرت كي جنگ تموم مي شه؟
گفت: وقتي كه دشمن شكست بخوره و قطع نامه رو دو طرف امضا كنن.
گفتم: همين؟
ادامه داد: نه! به مفاد قطع نامه هم عمل شه؛ مثل عقب نشيني به مرزهاي تعيين شده؛ آهان! چون هنوز بعضي از قسمت هاي خاك ايران دست عراق بوده؛ تا زمان عقب نشيني كامل اونا، جنگ تموم نشده، درسته؟
به چشمانش نگاه كردم. از سنش بيشتر مي فهميد. البته اين چيزي بود كه در بيشتر هم نسلان او ديده مي شود. گفتم: بقيه مفاد قطع نامه رو هم مي دوني؟
گفت: تعيين متجاوز؛ پرداخت غرامت... واي نه... ما هنوز غرامت نگرفتيم... جنگ هنوز تموم نشده...
لبخند زدم. او هم خنديد.
گفتم: ما اگر غرامت هم بگيريم؛ جنگ باز هم تموم نمي شه...
جنگ ما؛ جنگ بر سر آرمان بود. تهاجم به خاك سرزمين ما بهانه بود. بهانه اي كه تاوان سختي در قبال آن پرداخت شد. حالا به نظرت آرمان هاي ما، در صلح و امنيت به سر مي بره؟ همه به آرمان هاي ما احترام مي گذارند و آن را پذيرفتند؟
نفس عميقي كشيد. گفت: فهميدم... در هر حال؛ ما مرد جنگيم؛ ببخشيد!
منبع:كيهان
خدايا! به ما پرواز را بياموز تا مرغ دست آموز نشويم و از نور خويش آتشي در ما بيفروز تا در سرماي بي خبري نمانيم. خون آن شهيدان را در تن ما جاري گردان تا به «ماندن» خو نكنيم و دست آن شهيدان را بر پيكرمان آويز تا مشت خونينشان را برافراشته داريم.
فرازي از دلنوشته هاي شهيد مهدي رجب بيگي